::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::

ساخت وبلاگ
 من گرفتار کارزمانم چه کنم؟    مثل باران میبارم چه کنم ؟ شاهد مرگ عزیزان روز به روز حسرت روی بابایم چه کنم؟     غم سنگین  شکست بال وپرم نای پرواز ندارم چه کنم؟  جرم من میوّه عاشق شدنه یک به یک  اززمین جداشدن من چه کنم؟ من از این فاصله ها بیزارم این حصار سنگ قبرو خاک سرد را چه کنم؟  هفته هفت روز به دیدار شما می آیم گر که نزدیک نبود دوری راه را چه کنم؟ من غمگین  شدم بی کس ویار با همه غصّه ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : خواندن,قناری, نویسنده : mis-samira بازدید : 139 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:19

دلم میخواد پر بزنم  به آسمان سربزنم   به عرش بالا برسم به کهکشانها برسم جایی که دیده نشوم میخوام برم پیش خداشکوه کنم ازآدمابگم بهش که بیکسم دیگه نمونده نفسم نای راه رفتن ندارم قوت گفتن ندارم.این همه غم رودوشمه قدرت موندن ندارم نوشته شده در جمعه هفدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 0:37 توسط سمیرا ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : میخوام, نویسنده : mis-samira بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:19

 ای خدا با تو چه کردم که تنها شدم؟ چه عذابی به تو دادم  چنین قهر شدی؟ تو که دنیای صبوری بودی  تودوای دردمندان بودی چه شده از دل من دور شدی؟ روزو شب من که به درگاه تو سجده کردم  دست به سوی تو نمودم تورا یاد کردم چه شده دست محبّت زمن بر داشتی؟ که مرا ترک بکردی و زمن سیر شدی؟ قلب من آوای تورا بر لب داشت چه شده همه غمهای جهان را بردلم تو کاشتی؟ تو چه دیدی زمن درد کشیده یا ربّ؟ که چشم ببستی ومفق ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 145 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:19

  پدر تاج سرم بود رفیقم  یاورم همپای من بود پدر هم ریشه ام بود وهم همراز من بود  پدر در نا امیدی روح من بود همه عشقش لب خندان من بود   پدر رفت و منم سر در گریبان  نمیدانم چرا بی من سفر کرد مرا تنها گذاشت و در به در کرد با فریادم نویسم آی بابا کجایی تنگ شده قلب سمیرا چرا تنها گذاشتی دخترت را چرا تنها گذاشتی دخترت را نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۶ساعت 14:58 توسط سمیرا ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:19

  آه چقدرنامه نوشتم که نگو دفتر شعر نوشتم که نگوهی نوشتم گریه کردم زحسرت که نپرس   آلبوم عکس   وگرفتم به دستآنقدربوسه زدم من که نگودل من تنگ تو شد ازندیدنت جای خالی تورا عکس گذاشتم که نگو  سرقبرت که رسیدم دل فریاد میزدآنقدر حرف به قلب هست که بگویم که نگو جان من حرف بزن چیزی بگوخیلی من اینجا غریبم که نگودست من از تو کوتاهه پدرمشب بیا یه کم به خوابم پدرمدل حسرت کش من چشم به راه که نگواز خدا بپرس که ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : دستان, نویسنده : mis-samira بازدید : 154 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:19

شدروزوشبم سیاه مادر دل بی تو بسوخت مادر دودشد هرآنچه که خیال بود   ازهستی من  ستودمادر  خودبودم و امّادل نمانده پس بودن من چه سود مادر ازدست زمانه شکوه دارم  تا عشق ومحبت را چشیدم با حیلهتو راربود  مادر     من بیکس وتنها باهزار  تمنّا  بی خیال زدنیا کرد جدا مادر  روزگار بی دین از دامن تو کشید بیرون    حالم خراب ست امّید سراب مادر  گریم چو باران نالم چو طوفان ازدورری تو داغ دلم فز ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : بسوخت, نویسنده : mis-samira بازدید : 158 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:19

درخلوت کوچه های تاریک دلم گریه میخواهد در چهاردیواری خانه با خاطرات گذشته دلم گریه میخواهد به یاد روزهای پدرومادر داشتن مغزو استخوانم گریه میخواهد    این آسمان نیلگون با بارش سیل آسا مرا به جایی میبرد         که دلم گریه میخواهد           این هوای سرد پایُیزی با درختان زرد حرف از جدایی میزند   دلمگریه میخواهد  همه شعرم سردی زمستان را میدهد و از جوانیم هیچی نفهمیدم هرروز میگذرد خودرا س ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : میخواهد؟, نویسنده : mis-samira بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:19

 صبح پاییز غم انگیز یه کمی سرد وهم زرد  گویی همه در حالت مرگند  نه صدایی نه نوایی    هیچ رهگذری نیست  نم نم باران شروع شد انگاری آسمان هم گریه دارد آههههه این هوای پاییز چه غمی به دل میکارد  این خزان سرد بی روح غصّه ای به قلب دارد صبح زودروز جمعه چه سکوتی در خودش نهفته دارد من تنها خانه تنها کوچه تنها خاطراتی مانده بر جا درک آن شده معمّا گرمی دستان بابا خنده ملیح ماما همه یکبار ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : آههههه,پاییز, نویسنده : mis-samira بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:19

  در مسیر  لحظه های بیقراری دل شکست در هوای سرد پاییز بارانی دلم شکست غم رفتن پدر کم بود  مرگ  جانسوز عمو بر دلم نشست   بارش بارا ن  سیل آسای آسمان انگار همصدا شدند این سکوت تاریکی شب را از ماه و ستاره ها گسست   جای سالمی نماند بر قلبم  تیکه های زخم دلم بی مداوا پینه بست    هر چه که شد یا که بود در لا بلای  نقشه های روزگار گذشت سنگینی غصّه های مردگان  آنقدر اثر گذاشت  که قدرت ایستادن ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : هرروز, نویسنده : mis-samira بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:19

میروم با کوله باره غصّه ها خسته و پژمرده تا سوی خدا میروم شاید رسم برخانه ای  فکر فردا ها نباشد درسرم میروم از این دیار  زرق وبرق تا به جایی که شود تاریک وسرد این دل شوریده را غسلش کنند      شستشویش هم دهنددفنش کنند   قلب غمگین مرا بر قلب یک محتاج زنید این دو چشمان مرا هم به نابینا دهید  هرچه اورگان در وجوداست به بیماران دهید  میروم جایی که ازهردق دقه دوری کنم  اشک ریزان دلم را داخل گوری ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : غمگین,محتاج, نویسنده : mis-samira بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 20:19

 من با همه دردفلک ساخته بودم دربازی دنیا هرچه بود باخته بودم ازهستی عالم  بسوختم زغم درکوچه تاریک زدرد دادزدم هوارفریادزدم  تودیدی مرا باززمن دورشدی  ویران گذاشتی با دگری جورشدی   من خسته وحیران با این دل گریان تاوان چه بوده   بهرچه فتادم؟ ای بی خبراز حال من و دیروزفردا  گفتی که تحمّل  کمی صبر هرروز نگو صبر  بس کن حیا کن تودوست نمایی  ازصبرشده باورمن زجرکشیدن  جسم وتن من مرگ دیدن من با همه حیله ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : دربازی,دنیا,هرچه,باخته,بودم, نویسنده : mis-samira بازدید : 127 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:37

 آسمان ابری  سوزه دل قناری  یک شب بی ستاره   درحسرت پریدن  پرنده مسافر بال و پرش شکسته  تنها بانا امیدی درپی يک روشنی دور خودش می چرخه  حسرت  پرواززدن فریاد آی آزادی درسینه اش می طپه گویی کسی نمانده  بارانهای لعنتی درحال باریدنه  سکوت سنگین شب منتظر رفتنه   خاطرات گذشته هرجابری همرا ته حسرت با تو بودن پاک ازسرم گریخته این دل رنج کشیده حسّ نفس نداره  بلبل پرشکسته حال قفس نداره این آسمان تیره کاری ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : ستاره, نویسنده : mis-samira بازدید : 160 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:37

     به زمین وآسمان آبی سوگند    به ستاره های شب مهتاب درخشان بر ابر که بارید  بر دشت ودمن    شقایق رویید سوگند بر گندمی که خوشه زرین  بی آب  در کویر برهوت تا نانی شود برای خوردن سوگند گله ای نیست از بی مهری ودردزمانه  ازعهدشکنان بی وفایان ازدوست نمای نارفیقان خنجرزدندزپشت سوگند من عهد که بستم پای جان نشستم پیمان نشکستم  ازخودگذشتم براشک یتیمان برناله عشاق سوگند این دل نلرزید جزنام تو برلب نام دگ ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : برناله,عشاق,سوگند, نویسنده : mis-samira بازدید : 114 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:37